وقـتـى از گردنه خارج شديم , گفت : پياده شو كه اين جا
هر چموشى رام مى شود. از مركب پياده شديم . گفت :
مهار حيوان را رها كن . گفتم : آن را به چه كسى بسپارم ؟
گفت : اين جا حرمى است كه داخل آن نمى شود, جز ولى
خدا. مهار حيوان را رها كرديم و روانه شديم , تا نزديك خيمه
نورانى رسيديم . گفت : توقف كن , تا اجازه بگيرم . داخل شد
و بعد از زمانى كوتاه بيرون آمد و گفت : خوشا به حالت كه به
تو اجازه دادند. وارد خـيـمـه شـدم . ديـدم اربـاب عـالم هستى ,
محبوب عالميان , مولاى عزيزم ,حضرت بقية اللّه الاعـظـم ,
امام زمان مهربانم روى نمدى نشسته اند نطع سرخى برروى
نمد قرار داشت , و آن حضرت بر بالشى از پوست تكيه كرده
بودند. سلام كردم .
بـهـتـر از سـلام من , جواب دادند. در آن جا چهره اى مشاهده
كردم مثل ماه شب چهارده ,پيشانى گـشـاده با ابروهاى باريك
كشيده و به يكديگر رسيده . چشمهايش سياه وگشاده , بينى
كشيده , گونه هاى هموار و برنيامده , در نهايت حسن و جمال .
بر گونه راستش خالى بود مانند قطره اى از مشك كه بر
صفحه اى از نقره افتاده باشد. موى عنبر بوى سياهى داشت ,
كه تا نزديك نرمه گوش آويـخـتـه و از پـيشانى نورانى اش
نورى ساطع بود مانند ستاره درخشان , نه قدى بسيار بلند
و نه كوتاه , اما كمى متمايل به بلندى , داشت . آن حضرت
روحى فداه را با نهايت سكينه و وقار و حياء و حسن و جمال
, زيارت كردم ,ايشان احوال يـكايك شيعيان را از من پرسيدند.
عرض كردم : آنها در دولت بنى عباس در نهايت مشقت و
ذلت و خوارى زندگى مى كنند.
فـرمـود: ان شـاءاللّه روزى خـواهد آمد كه شما مالك
بنى عباس شويد و ايشان در دست شما ذليل گـردنـد.
بـعد فرمودند: پدرم از من عهد گرفته كه جز, در جاهايى
كه مخفى تر و دورتر از چشم مـردم اسـت , سـكـونـت نكنم
, به خاطر اين كه از اذيت و آزار گمراهان در امان باشم تا
زمانى كه خداى تعالى اجازه ظهور بفرمايد. و به من فرموده
است : فرزندم , خدا در شهرها و دسته هاى مختلف
مخلوقاتش هميشه حجتى قرار داده است تا مردم از او
پـيـروى كنند و حجت بر خلق تمام شود.
فرزندم , تو كسى هستى كه خداى تعالى او را براى اظهار
حـق و مـحـو بـاطل و از بين بردن دشمنان دين و خاموش
كردن چراغ گمراهان , ذخيره و آماده كـرده است . پس در
مكانهاى پنهان زمين , زندگى كن و از شهرهاى ظالمين
فاصله بگير و از اين پـنـهان بودن وحشتى نداشته باش ,
زيرا كه دل هاى اهل طاعت , به تو مايل است , مثل مرغانى
كه به سـوى آشـيـانـه پـرواز مـى كنند واين دسته كسانى
هستند كه به ظاهر در دست مخالفان خوار و ذليل اند,
ولى در نزد خداى تعالى گرامى و عزيز هستند.
ايـنـان اهـل قـنـاعـت و متمسك به اهل بيت عصمت
و طهارت عليهم السلام و تابع ايشان دراحكام دين و شـريـعـت
مـى بـاشـند.
با دشمنان طبق دليل و مدرك بحث مى كنند و حجت ها
و خاصان درگاه خـدايند, يعنى در صبر و تحمل اذيت از مخالفان
مذهب و ملت چنان هستند كه خداى تعالى , آنان را نمونه
صبر و استقامت قرار داده است و همه اين سختيها را تحمل
مى كنند.
فرزندم , بر تمامى مصايب و مشكلات صبر كن , تا آن كه
خداى تعالى وسايل دولت تو را مهيا كند و پـرچـم هاى زرد
و سفيد را بين حطيم و زمزم بر سرت به اهتزار درآورد و فوج
فوج از اهل اخـلاص و تـقـوى نـزد حـجرالاسود به سوى
تو آيند و بيعت نمايند. ايشان كسانى هستند كه پاك طينتند
و به همين جهت قلبهاى مستعدى براى قبول دين دارند و
براى رفع فتنه هاى گمراهان بـازوى قـوى دارنـد. آن زمان
است كه باغهاى ملت و دين بارور گردد و صبح حق درخشان
شود. خـداونـد بـه وسيله تو ظلم و طغيان را از روى زمين
بر مى اندازد و امن و امان را در سراسر جهان ظـاهـر
مى نمايد. احكام دين در جاى خود پياده مى شوند و باران
فتح و ظفر زمينهاى ملت را سبز وخرم مى سازد. بعد
فرمودند: آن چه را در اين مجلس ديدى بايد پنهان كنى
و به غير اهل صدق و وفا وامانت اظهار ندارى . ابـن مهزيار
مى گويد: چند روزى در خدمت آن بزرگوار ماندم و مسائل
و مشكلات خود را سؤال نمودم . آنگاه مرخص شدم تا به
سوى اهل و خانواده خود برگردم . در وقـت وداع , بيش
از پنجاه هزار درهمى كه با خود داشتم , به عنوان هديه
خدمت حضرت تقديم نموده و اصرار كردم كه ايشان قبول
نمايند. مـولاى مـهـربـان تـبـسـم نموده و فرمودند: اين مبلغ
را كه مربوط به ما است در مسير برگشت استفاده كن
و به طرف اهل و عيال خود برگرد, چون راه دورى در پيش
دارى . بعد هم آن حضرت بـراى مـن دعـاى بـسـيارى
فرمودند. پس از ايشان خدا حافظى كردم و به طرف شهر
و ديار خود بازگشتم .
( کتاب برکات حضرت ولی عصر عجل الله تعالي فرجه )
نظرات شما عزیزان: